و با تو سرشارم ... از هر چه زيباييست
پناهم باش "
تا سنگيني غربت از شانه هايم فرو ريزد
و ملال تنهايي ، از چشمهايم
من از دور دستها آمده ام
از مزارع گندم
از كرتهاي جاليز
و از سرزميني كه آسمانش تنها دو پيرهن دارد
روزها آبي مي پوشد
و شبها پيراهني بلند
كه تاب مي خورد در رقص هزار و يك ستاره روشن
من از دور دستها آمدم
از كوچه هاي كودكي
از شهر رنگين قصه هاي پدر در شبهاي كشدار زمستان
و از چشمهاي هستي بخش مادرم
كه تمام مهرباني اش را در نگاهش به من مي بخشيد
باورم كن ، كه شعر در من
طغيان يگانگي است
و حماسه دوست داشتن
من ديگر گونه دوست مي دارم
و ديگر گونه يگانه ام
مرا تنها مي توان با من سنجيد ...
و تو را تنها با تو ...
كه سالها در جستجويت بوده ام
با تو آبي مي بينم ، تمام بينايي ام را
چشمانت ؛ شكوه شكيبايي
گيسوانت ؛ ادامه بارانها
و دلت ؛ ترانه درياهاست
زمزمه سر انگشتان باد در خواب خوش گيسوانت
زيبايي شاعرانه اي است كه دلم را به بازي مي گيرد
و نجابت كلامت ؛ آنچنانكه هر كلام ديگر را بي رنگ مي كند
در چشم انداز هر كجاي طبيعت تو را مي بينم...
در چشمه ، در رود ، در دريا ،
در گل ، در درخت ، در جنگل ،
در دره ، در دشت ، در كوه
با اينهمه
هنوز در تو حيرانم
كه تمامي عشقي در يك وجود
و تمامي آرزويي در يك لباس
محدرضا عبدالملكيان
دانلود فایل صوتی شعر در ادامه مطلب